باکوره

باکوره

باکوره، همان نوبرانۀ میوه‌هاست!
می‎خواهم نویسندگی را نوبر کنم ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبت» ثبت شده است

این مطلب در تاریخ 8 فروردین 1394 در سایت تبیان منتشر شد. (+)


از کسی که به عیادت تو نمی‌آید، عیادت کن و به کسی که به تو هدیه نمی‌دهد، هدیه بده!

آن روز وقتی پیامبر از منزل خارج شد، کسی نبود تا خاکروبه بر سرش بریزد. این، کار هر روز یکی از همسایگان بود. پیامبر که متوجه غیبت او شده بود، جویای حالش شد. گفتند که بیمار است و در منزل استراحت می‌کند. پیامبر به عیادتش رفت. طبعاً آن همسایه نیز از رفتار خودش در برابر پیامبر شرمگین شده بود. اما پیامبر هرگز به مقابله برنخاست و جبران نکرد. پیامبر راه متفاوتی در پیش گرفت و بدی او را با خوبی رفتارش جبران نمود؛ صل الله علیه و اله.

خوبی بدون هیچ چشمداشت؛ این شاید تعبیر مناسبی از رفتار الگو مانند پیامبر مهربانی باشد. اینکه نه‌تنها در برابر بی‌تفاوتی و بی‌محلی دیگران، بلکه در برابر تندی و مزاحمت آن‌ها نیز باید پاسخی متفاوت از رفتار آن‌ها داد.

ـ راننده‌ای بی‌تفاوت به علامت‌ها و درخواست ماشین پشت سر به رانندگی خود ادامه می‌دهد. وقتی از او دلیل این رفتارش را جویا شوید تلافی خطای آن ماشین، تنها بهانه اوست؛ هنگامی که راننده از همان ماشین خواسته بود تا راه را برای او باز کند آن ماشین از این کار امتناع کرده بود. راننده نیز تصمیم گرفت تا با همان زبان، پاسخ دهد و خطا را با خطا جبران کند.

ـ در مسافرت لحظه شیرین خرید سوغاتی فرا می‌رسد. وقتی نگاهی به لیست می‌اندازیم، کسانی که در مسافرت‌هایشان برای ما سوغاتی نمی‌خرند را از لیست حذف می‌کنیم. اگر

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۳۷
  • ۵۴۸ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

این مطلب در تاریخ 4 بهمن 1393 در سایت تبیان با عنوان «حراج فرزند برای خرید خانه!» منتشر شد. (+)


از ابتدا تکلیف را مشخص کنید؛ یا رومی رومی، یا زنگی زنگی. این که رومی زنگی را برگزینید کار نتیجه نمی‌دهد.

ـ همسران در طلب فرزند دست به دعا برمی‌دارند، ختم قرآن می‌گیرند، کربلا و مشهد می‌روند و به هر زائری التماس دعا می‌گویند، از هیچ دارو و دکتری چشم نمی‌پوشند و هر پیشنهادی را برای یک‌بار هم که شده امتحان می‌کنند. آن‌ها تنها و تنها آرزویشان، شنیدن صدای یک کودک شیرین از درون خانه‌شان است.

همت‌ها و تلاش‌ها که به بار می‌نشیند و ثمر می‌دهد، خوشحال از عنایت خدا زبان به شکر پروردگار گشوده و ولیمه و شیرینی و قربانی را فراموش نمی‌کنند. اما ... چند صباحی که از لذت‌ها و شیرینی‌ها گذشت به دنبال یک مهدکودک، پرستار یا هرجایی برای نگهداری از آن نو گل شیرین می‌گردند؛ شاید برای آن‌ها ایجاد مزاحمت می‌کند و مانع کسب و کارشان شده و در زندگی اختلال ایجاد می‌کند! البته کسب شخصیت اجتماعی و دانستن زبان خارجی و ... بهانه‌های خوبی است برای آرام کردن وجدانشان.

ـ باز همت‌ها به کار گرفته می‌شود و مرد نه یک نوبت، که در چند نوبت به کار و فعالیت و کسب درآمد مشغول می‌شود. همه توان خود را به کار می‌گیرد تا خانواده‌اش در رفاه کامل ـ البته مادی ـ باشند. از صبح علی‌الطلوع از خانه بیرون می‌رود و شب‌هنگام که به منزل می‌آید چهره ناز کودکش که به خواب رفته را تماشا می‌کند و پیشانی او را می‌بوسد و برایش آرزوی خیر می‌کند.

زن نیز برای اینکه از همسرش عقب نیفتد، می‌کوشد تا یک موقعیت شغلی در یک اداره و سازمان به دست آورد تا برای رفاه آن کودک شیرین که در آغوش پرستار یا مربی مهد بزرگ می‌شود کاری کرده باشد کارستان! همه همّ و غمّش را صرف انجام درست کارش می‌کند تا آن حقوق هرچند ناچیز را با طیب خاطر به پرورش دهنده فرزندش بدهد.

ـ اوضاع زندگی بهتر می‌شود و جنب‌وجوش‌های شبانه‌روزی نتیجه می‌دهد. خانه، هرچند از صبح تا شب کسی در آن نیست، اما

  • ۲ نظر
  • ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۱
  • ۵۷۹ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

- مراقب فرزندش بود. دوست داشت همیشه آراسته باشد؛ ظاهری زیبا و جذاب با لباس‌هایی نو و رنگارنگ. می‌خواست همیشه لباس‌های فرزندش نو باشد هرچند جیبش طاقت آن را نداشت. می‌خواست فرزندش مثل گوشی موبایلش تک باشد.
از اینکه فرزندش لهجه داشته باشد بیزار بود. جست و خیزهایش را بر نمی‌تابید. آرزویش داشتن فرزندی اتوکشیده، متین، آراسته و باکلاس بود؛ فرزندی در حد لالیگا!
آن روز که دیدمش اعصاب نداشت. حسابی بی حال و گرفته بود.
گمان کردم به مشکلی برخورده؛ مصیبتی به خانواده اش رسیده، فرزندش بیمار شده، قسطش عقب افتاده، با همسرش بگو مگو کرده یا ...
اما هیچکدام نبود. با دلداری صحبت با او را آغاز کردم. وقتی علت را فهمیدم ندانستم که بخندم یا بگریم! اما او ترجیح داده بود که عصبانی شود و داد بزند و کشتی‌هایش را به زور غرق کند.
" فرزندش در زمانی که او منتظر یک تاکسی بوده، با لباس‌های آنچنانی‌اش، در کنار جاده، فقط به اندازه یک مشت کودکانه نه بیشتر، برای لحظه‌ای کوتاه نه طولانی‌تر، خاکبازی کرده و گوشه‌ای از لباسش خاکی شده " این عامل همه مصیبت‌هایش بود.
- اگر خوب بنگریم؛ تک فرزندی‌های امروز کم مشکل آفرین نیستند! کودکانی که دست و پایشان در قید لباس‌های زیبایشان بسته است و بازی کردنشان به خانه و پارک‌های شبانه پاستوریزه محدود می‌شود. آزادی‌های پدران و مادرانشان را به بهانه دردانه بودن ندارند و حسرت درست کردن جاده‌ای خاکی را می‌خورند. فرصت آزمودن و خطا رفتن را ندارند و به بهانه اشتغال والدین و پیشرفت آن‌ها در دام بازی‌های مجازی و کارتون‌های تلویزیون و تنهایی‌هایشان می‌افتند.
- کودکان طالب محبت‌اند. خیلی به لباس نو نمی‌اندیشند اما دوست دارند که با کفش نو و در زمین سنگلاخ، کفش‌هایشان را روی زمین بکشند تا پشت سرشان گرد و خاک بلند شود و در ازای این کارشان توبیخ نشوند. کودکان عاشق مهربانی‌های دیروز اند؛ مهربانی‌های فراموش شده.

  • ۳ نظر
  • ۱۰ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۴
  • ۴۷۵ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

  • گفت: خوبی و محبت هم بازاری شده!
  • گفتم: چطور؟
  • گفت: تا به دیگری خوبی نکنی، خوبی نمی‌بینی. مثلا همین همسرم! خوبی‌های مرا که نمی‌بیند هیچ، عیب‌هایم را درشت می‌کند و در مقابل محبت خودش می‌نشاند و مرا به کاستی در محبت محکوم می‌کند.
  • گفتم: فکر می‌کنی چرا چنین شده؟
  • گفت: نمی‌دانم. اما به هر دلیلی باشد، حس خوبی و فداکاری چندان پررنگ نیست. شاید به کل رنگ باخته. ما که مسلمانیم؛ قرآن فرموده کسی که به شما نیکی کرد شما بهتر از آن جوابش دهید. همیشه باید محبت کردن بیش از مورد محبت قرار گرفتن باشد. اما نمی‌دانم چرا در خانواده ما چنین شده که بیشتر مطالبه مهربانی می‌شود.
  • گفتم: درست می‌گویی. واقعا اگر در جامعه هم، چنین فکری حاکم باشد که همیشه محبت کردن در افراد بیش از محبت دیدنشان باشد، بسیاری از مشکلات حل می‌شود. نباید منتظر جبران محبتمان باشیم، باید در زمینه محبت، همه را مدیون خود کنیم، در عین حال که طلبکار هم نباشیم. خوبی کنیم و فراموشش کنیم. البته باید بین همه این تفکر حاکم باشد. خوب. تو چه می‌کنی؟
  • گفت: خیلی فکر کردم. برای آن که خانواده‌ام بفهمند در چه نعمتی هستند و بی خبرند، می‌خواهم کمی بی محلی و شاید کمی ترشرویی نشانشان دهم تا قدر عافیت بدانند. امیدوارم که مؤثر افتد و قدر محبتم را بیشتر بدانند.
  • گفتم: عجب! چه معامله گر ماهری هستی. نرخ محبتت هم بالاست.

خاموش شد و به فکر فرو رفت. بعد از کمی اندیشه به راه افتاد.

  • پرسیدم: چه شد.
  • جواب داد: می‌روم تا دینشان افزون کنم.

  • ۳ نظر
  • ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۴۲
  • ۴۵۶ نمایش
  • محمد دهقانی زاده