باکوره

باکوره

باکوره، همان نوبرانۀ میوه‌هاست!
می‎خواهم نویسندگی را نوبر کنم ...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موعظه» ثبت شده است

فست فود

امروز به دیدن حاج آقا رفتم؛ مثل همیشه سرحال و سرزنده. کاش امکان دیدن حاج آقا در ابتدای هر روز فراهم بود. انرژی زایی ایشان فوق العاده است. بین مردم رایج است که چنین انسان‌هایی هیچ وقت پیر نمی‌شوند.

دیدار امروزمان هم مثل همیشه حداقل برای من پربار بود. یک هدیه هم گرفتم؛ یک نصیحت.

حاج آقا صاحب قلم اند و نصیحتشان هم در راستای تقویت قلم بود. توصیه کردند که برای رشد و بالندگی قلم، آثار رشید و بالنده را بخوانم، نه هر نوشته‌ای را. خواندن آثار فاخر برای اوج گرفتن قلم نه تنها مفید، بلکه لازم است.

این توصیه را زیاد شنیده بودم، اما هر گلی بویی دارد.

امشب که روی کلام ایشان می‌اندیشیدم، به یاد ذائقه انسان‌ها افتادم. وقتی انسان‌ها از این غذاهای بازاری و فست فود بی‌بهره بودند، بیماری‌های ناشناخته کمتر و فکرها، در سطح بالاتری جولان می‌یافت. با رسوخ این غذاهای نازل و کم خاصیت (و شاید بی‌خاصیت) جسم‌ها ضعیف‌تر و فکرها سطحی‌تر شده‌اند.

قلم برای برخی، از غذای جسم هم مهم‌تر است. از این رو مباد که فست فود خورش کنیم!

  • ۳ نظر
  • ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۹
  • ۵۸۳ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

دست کودک

همسایه جدیدمان بودند. تازه اسباب‌هایشان را آورده بودند قبلا در یکی دیگر از مناطق شهر زندگی می‌کردند و اکنون به دلایلی به مجتمع ما نقل مکان می‌کردند. البته در ساختمان ما ساکن نمی‌شدند، ولی در رفت و آمدهایمان هم‌مسیر بودیم.

بزرگشان روحانی خوشرو و بشاشی بود. با اینکه روابط عمومی ضعیفی داشتم، به سمتش رفتم و حال و احوال و گپ و گفت مختصری با او داشتم که پسرم؛ محمد امین از راه رسید. هنوز 7 سالش تمام نشده بود.

همسایه تازه واردمان به سمت محمد امین رفت و دستش را به سمتش دراز کرد. محمد امین هم دستان کوچکش را به او داد تا به گرمی در دستانش فشرده شود. هنوز دستان محمد امین را رها نکرده بود که خم شد و دستانش را بوسید.

برای اطرافیان عجیب بود، البته من هم دوست داشتم از علت کارش جویا شوم اما خجالت می‌کشیدم از او بپرسم. شاید او هم متوجه تعجب ما شده بود، به همین دلیل خودش بدون این که کسی از او بپرسد، سؤال ذهنمان را پاسخ داد: «علامه حسن زاده آملی نیز به همین صورت رفتار می‌کنند. ایشان می‌فرمود که کودکان چون دلشان پاک است و گناهی ندارند، معصوم اند و بوسیدن دستان کودکان، بوسیدن دستان معصوم است.»

  • ۱ نظر
  • ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۵
  • ۳۸۳ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

God


در مقامى که کنى قصد گناه
گر کند کودکى از دور نگاه

شرم دارى، زگنه، در گذرى
پرده عصمت خود را ندرى

شرم بادت ز خداوند جهان
که بود خالق اسرار نهان

بر تو باشد نظرش بى گه و گاه
تو کنى در نظرش قصد گناه

  • ۲ نظر
  • ۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۹:۱۱
  • ۱۳۷۷ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

امام صادق ع

برای مشاهده تصویر در اندازه بزرگتر، روی آن کلیک کنید.

نمی‌شناختمش، اما مدافع سرسخت قمه زنی بود؛ تا اندازه‌ای که در برابر مراجع هم ایستادگی می‌کرد و آنها را اهمال کار در امور ضروری دین! می‌دانست. می‌گفت چرا باید در برابر تمسخر دین از سنتمان دست برداریم؟ اگر فردا، دیگر امور دینمان را به تمسخر کشیدند، از آن هم دست بر داریم؟ مگر قرار است ما به ساز دنیا برقصیم؟! در دنیا قوانین موافق همجنسگرایی، به اجرا گذاشته می‌شود و مخالفان را محکوم می‌کنند. آیا ما هم برای خوشایند دنیا همجنسباز شویم؟!

از خلط مباحثش ناراحت شدم. مطلبی از استاد قرائتی در باب نهی از قمه زنی مردم یک شهر خواندم. برای او نیز فرستادم.

از متنی که برایش فرستادم تشکر کرد. در جواب گفت: ... رمی جمراتی که ما در مکه انجام می‌دهیم، مورد تمسخر غرب است. آیا باید از آن هم دست کشید؟ ...

به او گفتم: عزیز من! ما در دین، اموری داریم که ضروری و واجب است و نباید ترک شود. در آن امور، هرچه هم دنیا ما را مسخره کند، کوتاه نمی‌آییم و به آن پایبندیم. اما برخی امور است که اگر ترک هم کردیم، صاحب شریعت ما را مؤاخذه نمی‌کند، پس چرا بنده‌اش کاسه داغتر از آش می‌شود و پایبندی به آن را مطالبه می‌کند؟

من روی خوب یا بد بودن "قمه زدن" صحبتی نداشتم، بلکه تنها از نظر علما دفاع می‌کردم (که البته موافق همین نظر نیز بودم).

ما اگر بنده‌ایم، باید بندگی کنیم، آن هم همیشه و همه جا. اما اگر قرار نیست بنده باشیم، خدا که آگاه است، با خودمان نیز صادق باشیم و خود را گول نزنیم. بودند عده‌ای که نزد مرجع تقلید بزرگ جهان، آیت الله بروجردی آمدند و گفتند ما در طول سال مقلد شماییم، اما در این ده روز (دهه محرم) مقلد شما نیستیم! این جز یؤمن ببعض و یکفر ببعض نیست.

فراموش نکینم که مرزها همچنان باریک اند.

  • ۶ نظر
  • ۲۴ آبان ۹۲ ، ۲۱:۳۳
  • ۴۸۹ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

آیت الله جوادی آملی

گاهی باید برخی کلام‌ها را کپی کرد؛ چندین کپی. مثل همین کلام حکیم بزرگوار آیت الله جوادی آملی؛

...حیف است که جریان سیّدالشهداء(ع) را در برپایی برخی مجالس کم‌رنگ کنیم! عزاداری و سینه زنی ما، مأجور خداست. به تک‌تک این سینه زنی‌های شما ذات أقدس إله ثواب خواهد داد، فرزندان تان را إلی یُومِ القیامه مأجور خواهد کرد و...اما عزاداری را سنگین و عالمانه برگزار کنید.

این آهن سرد... ما از همشهریان‌مان در آمل خواهش کردیم،‌ اینها این کار را دیگر نمی‌کنند. از همه خواهش می‌کنیم؛ خواهش است دیگر، حالا خواه قبول شود، خواه نشود؛ عزاداری‌ را با شکوه هرچه بیشتر برگزار کنید اما این «آهن سرد بی خاصیت»، این را چرا بلند می‌کنید؟! این چه پیامی دارد؟ از کجا آمده است؟ از کدام آیه و روایت است؟ کاری کنیم عزاداری با شرف باشد... اگر یک روایتی بود، ما هم زیرش می‌نشستیم، بلند می‌کردیم!

...حیف است که جریان سیّدالشهداء(ع) را در برپایی برخی مجالس کم‌رنگ کنیم! در جریان کربلا سخن در این نیست که یک مظلومی شربت شهادت نوشید، یا آزادیخواهی را کشتند، یا بی گناهی را شهید کرده‌اند... همه اینها بود، ولی حسین بن علی و جریان نهضت کربلای آن حضرت (ع) فوق اینهاست. مظلوم کشی و غریب کشی بد است، ولی در تاریخ زیاد اتفاق افتاده و در کتابهای تاریخ دفن شده است.

جریان حسین بن علی(ع) همان است که خودش در کربلا،‌ روز عاشورا تبیین کرد و فرمود: «مردم! ما عرشی‌ها را در فرش و زمین نبینید. اگر خواستید ببینید امامت یعنی چه، ما حرفمان چیست، از کجا پیام می‌آوریم، شما را به کجا دعوت می‌کنیم، به محکمه قرآن کریم مراجعه کنید. در قرآن کریم اسرار راد مردان عالم مطرح است، با آنها نسنجید. سلحشوران جنگجو در قرآن نامشان کم نیست، ما را با آنها نسنجید؛ با آزادیخواهان و عدالت طلبانی که قرآن داستان آنها را نقل می‌کند، نسنجید. با مردانی که برای رفاه جامعه قیام کردند و شربت شهادت نوشیدند، نسنجید؛ زیرا همه اینها جزء شعاع‌های فرعی نهضت من است.

اگر خواستید جریان کربلا را تبیین کنید و وضع مرا بررسی کنید، چون من خلیفه تامّ ذات أقدس إله ام؛ مسأله امامت و رهبری ما از جای دیگر آمده است؛ ما رهبر مردم‌ایم روی نَصب ذات أقدس إله، روی انتصاب الهی، نه روی انتخاب مردم! آنکه منتخب مردم است، وکیل مردم است. آنکه مُنتصَب مِنَ الله است، ولیّ مردم است. ما با إنَّمَا وَلیُّکُمُ الله(1) آمدیم، ما با اَلیُومْ اَکمَلْتُ (2) آمدیم، ما با بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إلِیک (3) آمدیم؛ ما را در این فاز و فضا بسنجید.

مردم! خدای سبحان سه بار غضب کرد و می‌کند. دو بارش مربوط به گذشته است، یک بار مربوط به عاشورای من! وجود مبارک أبی عبد الله فرمود: نصارا مورد غضب خدا شدند، برای اینکه توحیدشان مشکل جدّی دارد. یهودی ها مورد خشم الهی اند، چون توحید آنها مورد خدشه و نقد علمی است. و شما مشکل جدّی دارید، چون دارید حسین بن علی را می‌کُشید!
سالار شهیدان فرمود: شما امویان و مروانیان و کوفیان مورد خشم إلهی هستید؛ برای اینکه جمع شدید، دارید پسر پیغمبر را می‌کُشید! دارید با امامت می‌جنگید، دارید با عصمت و ولایت می‌جنگید، دارید با معجزه و علم غیب می‌جنگید.

آن کسی که خواب است، کَر است، صدائی را نمی‌شنود. او خیال می‌کند انسان که می‌میرد، می‌پوسد. شهرداری این پوسیده ها را در زباله‌دان گورستان دفن می‌کند و دیگر هیچ! آنکه صدای زنگ را می‌شنود، می‌گوید: انسان که می‌میرد، از پوست به در می آید، نه اینکه بپوسد! این مرغ باغ ملکوت است، از عالم خاک نیست؛ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. اینها را که در درس و بحث نمی شود دید، اینها جزء علوم تجربی نیست، معرفت شناسی حسّی و تجربی نسبت به اینها کارآمد نیست! حسین بن علی(ع) فرمود: ما را در عرش بیابید، امامت من را در کنار توحید تلقّی کنید. غضبی که خدا بر شما می کند نظیر غضب بر یهودی هاست، نظیر غضب بر تَرساهاست؛ این می‌شود «کربلا».

سالار شهیدان جریان کربلا را از منظر یک عبادت و سیاست الهی نگاه می‌کرده است، نه یک حادثه و رخداد که یک عدّه ای تهاجم کردند، حمله کردند، حضرت دفاع کرده است؛ این طور نبود! از همان اوّل برنامه‌ریزی کرده است و می‌دانست چه خبر است و اگر در همان مدینه قیام می‌کرد، شربت شهادت می‌نوشید ولی خاورمیانه را بیدار نمی‌کرد. لکن با همین مسافرت همه جانبه از مدینه حرکت کردند، آمدند تا مکّه و...

نکته دیگر اینکه ایشان صحنه کربلا را با کدام معیار تشکیل دادند؟ معیاری که سالار شهیدان برای برنامه‌های خودشان و اهل بیت (علیهم السَّلام) ذکر می‌کنند، معیار محبّت است و علاقه و شیدائی و شیفتگی. به تعبیر دیگر «عشق». فرمود: ما اگر خدا را عبادت می‌کنیم برای ترس از جهنّم او نیست، برای رفتن بهشت او هم نیست؛ برای اینکه به خود او علاقمندیم. اگر کسی به خدا علاقمند بود، محبّ خدا بود، عبادت احرار داشت، رادمردانه عبادت کرد، آن سائر کمالات هم تأمین است. یعنی از دوزخ در اَمان است، وارد بهشت سعادت می‌شود، لذّت می‌برد، امّا هدف او برتر از هر دو است.

جریان نهضت حسینی از بارزترین مسائل عبادی ـ سیاسی این خاندان است که همه این صحنه را پیش بینی می‌کردند، گزارش می‌دادند و مهم‌ترین سرمایه را سالار شهیدان برای همین کار هزینه کرد.
.........................
(1) مائده / 55
(2) مائده / 3
(3) مائده / 67

منبع

  • ۱ نظر
  • ۲۳ آبان ۹۲ ، ۰۸:۰۲
  • ۵۱۴ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

شاید شما هم مثل من، این بیت شعر زیبای سعدی را زیاد شنیده باشید:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
امروز امام جمعه محله مان! همین بیت را به عنوان شاهد خواند؛ شاهد بر این که ارزش انسان به خود اوست، نه چیز دیگر.
وقتی ساکمان را گوشه‌ای می‌گذاریم و می‌رویم تا وضو بگیریم، وقتی برمی‌گردیم و ساکمان را سر جایش نمی‌بینیم، می‌گوییم: «ساکم گم شد». وقتی انسان هم از مسیر مستقیم و صحیح خودش خارج شد، او هم گم شده، هرچند خودش نفهمد.
بحث زیبایی بود. امام جمعه موقتمان، واقعا معلم اخلاق قوی است. البته ایشان تنها به یک بیت سخن جناب سعدی بسنده نکرد و کمی ادامه داد؛ واقعا جناب سعدی عجب چیزی سروده:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

  • ۲ نظر
  • ۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۷:۳۸
  • ۳۱۶ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

نقل قول:
از دوستان بود؛ اصرار داشت تا لیوان یکبار مصرف پلاستیکی اش را در سطل زباله بیندازد. هرچه به او گفتم که "نیازی به این کار نیست! مأمور شهرداری همه زباله ها را یکجا جمع می کند" به گوشش نمی رفت. در آخر مرا هم مجبور کرد تا به کمکش بروم و لیوان های یکبار مصرف دیگر را که مردم روی زمین انداخته بودند جمع کنیم.
نمی دانستم چه بگویم. او هم یک ایرانی بود، اما از چندین سال پیش به امریکا رفته بود. با وجود اینکه اصالت خودش را حفظ کرده بود و حتی لهجه محلی اش را هم فراموش نکرده بود، اما عادات ناپسند را به خوبی ترک کرده بود.
یادم می آید حدود 10 سال پیش موقعی که هنوز بستن کمربند خودرو رایج نشده بود، تا کمربند را نبسته بود، خودرو را روشن نکرد. هرچه گفتیم: "با این کارها مردم تو را به هم نشان می دهند و ندید بدید به حساب می آیی" به خرجش نرفت که نرفت. واقعا عوض شده بود.

گاهی اوقات باید از برخی عادات دست شست؛ مثل ننوشتن، مشاوره نرفتن، مطالعه نکردن و ...

  • ۱ نظر
  • ۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۵۱
  • ۳۰۸ نمایش
  • محمد دهقانی زاده