آب بر آتش
چند سالی میشد که باهم دوست شده بودیم. هرچند از جهت سن، اختلاف پدر و فرزندی داشتیم، اما خوشرویی و مهربانیاش این فاصله را جبران میکرد. من هم احترام او را نگه میداشتم و از توصیهها و صحبتهایش بهرهمند میشدم.
میگفت:
حقوق و عیدیام را واریز کردهاند؛ حدود یک میلیون و دویست هزار تومان. همسرم به شهرستان رفته و به علت بیماریاش به مقداری از این پول احتیاج داشت. من هم کوتاهی نکردم و به حسابش واریز کردم. هزینه درمانش بر هزینههای ماهیانه اضافه شد و چنین شد که هنوز سال تمام نشده، اما جیبم در حال خشکیدن است.
همسرم تماس گرفته بود و از زمان رفتن من به شهرستان میپرسید. گفتمش که با این هزینهها پولی برای سفر من نمانده. غیر از این باید به فکر هزینه بازگشت شما و دخترانم هم باشم!
نگرانی و ناراحتی را از کلامم و از پشت خط تلفن دریافت. جواب داد: خدا کریم است. هرچند جملهاش کوتاه بود و تکراری، اما برای من آبی روی آتش نگرانیهایم بود. به سرعت گذشتهام از ذهنم عبور کرد و با خود اندیشیدم که خداوند، تا الان روزیام را رسانده و مرا شرمنده همسر و فرزندانم نکرده. از این به بعد هم از کرامتش کم نشده و حتما مرا در مییابد.
خدا را شکر کردم از این که چنین همسری نصیبم کرده است.
- ۲ نظر
- ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۴۳
- ۴۶۹ نمایش