باکوره

باکوره

باکوره، همان نوبرانۀ میوه‌هاست!
می‎خواهم نویسندگی را نوبر کنم ...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

معمولا سبزی های تر و تازه ای دارد. خیلی منظم و مرتب هم هست؛ وقتی بسته سبزی اش ته می کشد و می خواهد بسته جدیدی بیاورد، اول ته مانده های قبلی را تمیز می کند. وقتی جای بسته سبزی را کامل تمیز کرد، از قسمت جلو وانت بارش، بسته تازه ای می آورد و فروشش را ادامه می دهد.
محله ما فقط همین سبزی فروش را ندارد. چندتای دیگر هم هستند، دو سه تا سیار و دو سه تا مغازه دار.
این سبزی فروش سیارمان، امروز گرفتار مأمور شهرداری شده بود. هیچکدام هم کوتاه نمی آمدند؛ او می خواست سبزی اش را بفروشد و مأمور می خواست بساطش را جمع کند. البته هر دو به نظرم حق داشتند؛ یکی در حد توانش برای زن و بچه اش کار می کرد و روزی به دست می آورد و دیگری مأمور بود و معذور.
چند دفعه ای که از او سبزی می خریدم، از مأمورها شکوه می کرد. چند بار ترازویش را توقیف کرده بودند. تازگی ها دیجیتالی خریده بود؛ برای همین بیشتر دلواپس بود. کارت ویزیت هم داشت! یکی از کارتهایش را به من هم داد تا اگر کاری در راستای سبزی داشتیم با او تماس بگیریم! عصر تکنولوژی است دیگر؛ چند وقت پیش خواندم یک واکسی سیار در تهران، سایت اینترنتی و اکانت فیسبوک هم دارد!
البته سبزی فروش حاج آقا اینا از سبزی فروش ما باکلاس تر است؛ لیسانس دارد و فارغ التحصیل دانشگاه اصفهان ... خوش به حال حاج آقا اینا ...

  • ۱ نظر
  • ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۱
  • ۳۶۱ نمایش
  • محمد دهقانی زاده

نقل قول:
از دوستان بود؛ اصرار داشت تا لیوان یکبار مصرف پلاستیکی اش را در سطل زباله بیندازد. هرچه به او گفتم که "نیازی به این کار نیست! مأمور شهرداری همه زباله ها را یکجا جمع می کند" به گوشش نمی رفت. در آخر مرا هم مجبور کرد تا به کمکش بروم و لیوان های یکبار مصرف دیگر را که مردم روی زمین انداخته بودند جمع کنیم.
نمی دانستم چه بگویم. او هم یک ایرانی بود، اما از چندین سال پیش به امریکا رفته بود. با وجود اینکه اصالت خودش را حفظ کرده بود و حتی لهجه محلی اش را هم فراموش نکرده بود، اما عادات ناپسند را به خوبی ترک کرده بود.
یادم می آید حدود 10 سال پیش موقعی که هنوز بستن کمربند خودرو رایج نشده بود، تا کمربند را نبسته بود، خودرو را روشن نکرد. هرچه گفتیم: "با این کارها مردم تو را به هم نشان می دهند و ندید بدید به حساب می آیی" به خرجش نرفت که نرفت. واقعا عوض شده بود.

گاهی اوقات باید از برخی عادات دست شست؛ مثل ننوشتن، مشاوره نرفتن، مطالعه نکردن و ...

  • ۱ نظر
  • ۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۵۱
  • ۳۳۳ نمایش
  • محمد دهقانی زاده