غدیر، آغاز راه کربلا
این مطلب در تاریخ 8 مهر 1394 در سایت تبیان منتشر شده است. (+)
پذیرفتن اینکه مسیر کربلا و عاشورا از غدیر بگذرد سخت است اما حقیقت دارد. غدیر، نقطه آغازی شد که جریان اسلام را به عاشورا رساند.
پرده آخر
کاروان اسرا به شام رسید. شاید کسی گمان نمیکرد که در شام اینچنین از اسرا استقبال شود. با این حال کسی که معاویه را به درستی میشناخت، چنین اشتباهی مرتکب نمیشد و این استقبال را برای اسرا پیشبینی میکرد. شامیان اسیران جنگ کربلا را درست نمیشناختند. آنها مدتها بود که اسلام را از زبان معاویه و خاندان او چشیده بودند. آنها با تفسیر معاویه خو گرفته بودند و فرزندش یزید را خلیفه میدانستند.
تنها سخنان زینبی بود که میتوانست به آن دلهای سخت و خفته تلنگری بزند که شاید چیزی که میدانند نادانی باشد. هر چه باشد آنها بیشتر از کوفیان خاندان رسالت را ندیده بودند. وقتی قدرشناسی کوفیان در کربلا را شنیدند استقبال اینچنینی رقم زدند.
پرده دوم
جنگ، جنگ عجیبی بود. یک طرف خلیفه مسلمین بود و سوی دیگر خونخواه خلیفه مقتول. در هر دو سو هم بزرگانی بودند. و البته بودند بزرگانی که کنار کشیدند تا نتیجه نبرد را از دور مشاهده کنند. آنها ترجیح میدادند که خود را درگیر جنگها و قدرتطلبیهای درونی نکنند. به نظر آنها هر دو طرف مسلمان بودند و اهل قبله. همکاری با هیچیک را علیه دیگری نمیپذیرفتند. برای آنها جنگ جمل هم هضم نشده بود، چه رسد به صفین که معاویه با آن شوکت شاهانه در مقابل خلیفه، قد علم کرده بود.
اما در این میان یک شاخصی بود که گردنها را بلند میکرد تا خوب بکاوند و حق را بجویند. این شاخص مدتها قبل توسط پیامبر صلی الله علیه واله معرفی شده بود و ملاکی برای تشخیص حقیقت بود؛ عمار. عمار بن یاسر.
هنگامی که پیامبر خدا در ابتدای ورودش به مدینه با همکاری اصحابش مسجدی بنا میکرد به عمار فرمود که تو را قومی ظالم و طغیانگر به قتل میرسانند.
إِنَّکَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ [1]
همین یک جمله کافی بود تا مردم، مشتاق شوند که عمار در کدام گروه نبرد صفین حضور دارد و به دست کدام گروه کشته میشود. برای بسیاری حضور عمار در سپاه امام علی علیه السلام چراغ راه شد. چراغی که با آن اطمینان مییافتند که علی علیه السلام بر حق است و باید برای مقابله با معاویه با علی همکاری کنند.
اما یک جای کار میلنگید. آنها عمار را به استناد سخن نبوی پیکانی به سمت صراط مستقیم میدانستند اما از خودِ صراط مستقیم غافل بودند. از همین روست که ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، تعجب میکند که در صفین چگونه مردم منتظر بودند ببینند عمار در کدام جبهه است تا حقانیت آن را دریابند اما از علی علیه السلام غافل بودند.[2]
پرده اول
همه، نفسها را در سینه حبس کرده و منتظر بودند تا پیامبر صلی الله علیه واله سخن گوید. شاید عدهای از سخن پیامبر مطلع بودند و از روی کینه برای یک توطئه، برنامهریزی میکردند. شاید.
پیامبر میدانست که این، آخرین قدم است و تیر نهایی. و البته میدانست که چه ماجراهایی در پی است. او بارها پیش از این، علی را به عنوان جانشین خودش معرفی کرده بود. و با وجود این دیده بود که بسیاری چشم دیدن علی را ندارند. اما او مأمور به ابلاغ بود و باید حرف آخر را میزد.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ [3]
اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام ندادهاى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مىدارد و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمىکند.
پس شروع به سخن نمود و حرف خود را قاطعانه بیان کرد:
مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ و الِ مَنْ و الَاهُ، و عَادِ مَنْ عَادَاه؛ [4]
هرکس من مولای اویم، بعد من علی مولای اوست. خداوندا دوست بدار دوستدار او را و با دشمنش دشمنی کن.
وقتی سخنان پیامبر تمام شد و آن عده دانستند که اگر نظر پیامبر باشد، علی خلیفه پس از اوست، نقشه را شروع کردند. نقشهای که نتیجهاش در کربلا متولد شد.
اینکه بعد از ماجرای غدیر تا زمان رحلت حضرت رسول دقیقاً چه گذشت، از نقاط تاریکی است که در اثر سیاستهای منع نقل حدیث ایجاد شد. سیاستهایی که بر اساس کینه و حسد نسبت به علی علیه السلام اتخاذ شد. با تاریک شدن این قطعه از تاریخ که میتوانست روشنگر بسیاری از حقایق باشد، زمینه انحراف جامعه فراهم شد.
با جرقه زدن آتش کینه مخالفان و معاندان در غدیر زمینه تغییر مسیر امت اسلامی مهیا شد و جامعه به جای چنگ زدن به حق و حقیقت، دامن مصلحت سنجیهای نابخردانه را گرفت و به راه افتاد. به جایی رسید که نسبت به علی علیه السلام که به فرموده پیامبر، همیشه با حق است و حق همیشه با او خواهد بود،[5] دچار تردید شد و به دنبال نشانهای بر حقانیت او در سپاهش میگشت.
جامعه به این تنزل و عقبگرد اکتفا نکرد. همین مسیر انحطاط را ادامه داد و در کربلا آیندهنگری پیامبر را محقق ساخت و ردای سبز ولایت علوی را به خون سرخ حسینی گره زد.