اول خودت دوم کسی!
صدای هقهق فضای خانه را پر کرده بود. غیر از آن دو، کس دیگری در خانه نبود. برای همین بود که صدایشان را پایین نمیآوردند و بهراحتی در آغوش هم گریه میکردند. عشق و محبت و دوستی در میان این دو حسابی گُر گرفته بود.
زن و شوهر بودند؛ آقای کرامتی و همسرش. پانزده سال بود که در زیر سقف زندگی مشترکشان روی خوش ندیده بودند. بگومگو حداقل چیزی بود که زندگیشان بود. گاه دعوا بهقدری بالا میگرفت که فرزندانشان وحشت میکردند. محبت بین آن دو خشکیده بود.
اما حالا؛ با این اشکهایی که میریختند، کدورتها را میشستند. همسر آقای کرامتی از ماجرا خبر نداشت و علت گریه را نمیدانست اما تحت تأثیر شوهرش قرار گرفته بود. البته تغییر رفتار شوهرش در او تأثیر گذاشته بود. برای همین او هم دیگر دعوا و کَلکَل نمیکرد. اما هیچگاه نفهمید که شوهرش چرا، چگونه و کی عوض شده بود.
چند شب قبل، آقای کرامتی که برای مدتی به کوهستان رفته بود، در هنگام مطالعه به مطلبی برخورد در توضیح یک روایت؛ «مجادله را رها کن هرچند حق با تو باشد» بعد از خواندن این مطالب و قدری تفکر و تأمل، حالش دگرگون شد. او تصمیمش را گرفت؛ تصمیم گرفت تا از طرف او دعوایی شروع نشود و اگر از طرف همسرش مجادلهای آغاز شد، او وارد میدان نشود و آن را ادامه ندهد.
آقای کرامتی موفق شد. هرچند نه با همسرش در مورد این کتاب صحبت کرد و نه او را نصیحت کرد و نه اخطار و تذکری داد. تنها خودش تغییر کرد. همین.
...................................................
برگرفته از کتاب نبرد بیبرنده حاج آقا
- ۹۳/۱۱/۰۶
- ۵۰۴ نمایش