مهربانیهای فراموش شده
- مراقب فرزندش بود. دوست داشت همیشه آراسته باشد؛ ظاهری زیبا و جذاب با لباسهایی نو و رنگارنگ. میخواست همیشه لباسهای فرزندش نو باشد هرچند جیبش طاقت آن را نداشت. میخواست فرزندش مثل گوشی موبایلش تک باشد.
از اینکه فرزندش لهجه داشته باشد بیزار بود. جست و خیزهایش را بر نمیتابید. آرزویش داشتن فرزندی اتوکشیده، متین، آراسته و باکلاس بود؛ فرزندی در حد لالیگا!
آن روز که دیدمش اعصاب نداشت. حسابی بی حال و گرفته بود.
گمان کردم به مشکلی برخورده؛ مصیبتی به خانواده اش رسیده، فرزندش بیمار شده، قسطش عقب افتاده، با همسرش بگو مگو کرده یا ...
اما هیچکدام نبود. با دلداری صحبت با او را آغاز کردم. وقتی علت را فهمیدم ندانستم که بخندم یا بگریم! اما او ترجیح داده بود که عصبانی شود و داد بزند و کشتیهایش را به زور غرق کند.
" فرزندش در زمانی که او منتظر یک تاکسی بوده، با لباسهای آنچنانیاش، در کنار جاده، فقط به اندازه یک مشت کودکانه نه بیشتر، برای لحظهای کوتاه نه طولانیتر، خاکبازی کرده و گوشهای از لباسش خاکی شده " این عامل همه مصیبتهایش بود.
- اگر خوب بنگریم؛ تک فرزندیهای امروز کم مشکل آفرین نیستند! کودکانی که دست و پایشان در قید لباسهای زیبایشان بسته است و بازی کردنشان به خانه و پارکهای شبانه پاستوریزه محدود میشود. آزادیهای پدران و مادرانشان را به بهانه دردانه بودن ندارند و حسرت درست کردن جادهای خاکی را میخورند. فرصت آزمودن و خطا رفتن را ندارند و به بهانه اشتغال والدین و پیشرفت آنها در دام بازیهای مجازی و کارتونهای تلویزیون و تنهاییهایشان میافتند.
- کودکان طالب محبتاند. خیلی به لباس نو نمیاندیشند اما دوست دارند که با کفش نو و در زمین سنگلاخ، کفشهایشان را روی زمین بکشند تا پشت سرشان گرد و خاک بلند شود و در ازای این کارشان توبیخ نشوند. کودکان عاشق مهربانیهای دیروز اند؛ مهربانیهای فراموش شده.
- ۳ نظر
- ۱۰ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۴
- ۵۰۰ نمایش